باباي مهربان
ولايتمدارجوان
سال توليد ملي وحمايت از كار وسرمايه ايراني

آهای دشمن! «علیرضای هسته ای» از پدرش نخبه تر خواهد شد…
 

تقدیم به بابای مهربان همه فرزندان شهدا، سیدعلی حسینی خامنه ای/ سایه اش مستدام

 

یک: سنگین تر از داغ شهادت مصطفی احمدی روشن، البته روضه دور و دراز و پر رمز و راز علیرضای 4 ساله است اما این روضه را باید درست خواند، نه درشت و نه احیانا گل درشت! به هر حال، هر بچه شهیدی، دیر یا زود، می فهمد که پدرش به شهادت رسیده است. نفهمید هم نفهمید؛ مهم فهم مسئله ای دیگر است؛ اینکه پدر شهید او «شاهد» است. احدی نگران نباشد! هر خانواده شهیدپروری قطعا و طبعا بلد است چگونه با این قصه و این غصه و انتقال خبرش به ایتام شهدا کنار بیاید. اگر قرار بر این باشد که روضه را، به خصوص روضه سنگین را غلط بخوانیم، اصلا نخوانیم بهتر و سنگین تر است. من البته حق می دهم به بهت و حیرت کسانی که درد فراق و داغ یتیمی را نکشیده اند و احساس دل سوزی مضاعف می کنند، اما تمرکز بیش از حد، روی این نکته که الان این طفل معصوم، علیرضای دوست داشتنی و محبوب، خانه خاله اش است یا مادربزرگ، و هنوز نفهمیده بابایش به شهادت رسیده، از آن روضه هایی است که قبل از خواندنش، باید اجازه از سیده 3 ساله دشت کربلا گرفت و رخصت از رقیه بنت الحسین گرفت!! آه!… آه از نشستن ستاره ای کوچک روی پای ماه! آه از شکستن قلب خورشید! امان از دل «آقا»… نگاه کنید به چشمان علیرضا! دارد با ما حرف می زند و برق می زند و تشر می زند و شلاق می زند و زخم می اندازد. این بچه در چشمانش، هم معصومیت دارد و هم مظلومیت و هم یتیمی و هم غرور!! هم باید چشم او را نگاه کرد، هم نگاه او را، هم بی گناهی او را، و هم قلب نازنین «حضرت ماه» را. حرف ها دارد با ما چشم قشنگ علیرضای هسته ای. پس به پاس این غرور، و ایضا حرمت عصمت کودکانه اش، اشکالی ندارد قلم بگیریم برخی روضه های سنگین را، به ویژه وقتی که روضه خوان قرار است صدا و سیما باشد!! اداره ای ترین تفاسیر برای اراده ای ترین تصاویر!! اشک مخاطب را درآوردن، اما با یک روضه کارمندی!! قاطی کردن عشق و اشک و مشک با کشک!! با آش کشک خانه خاله!! با همین بلایی که بر سر روایت فتح درآوردند!! عمل به تکلیف، اما بر اساس فیش حقوق!! روضه خواندن، ولی بر اساس علم حقوق!! واقعیت، آری! اما دروغ!! ضجه، آری! ولی مثل بوق!! آهای! کمی دندان روی جگر بگذارید، علیرضای کوچک هم می فهمد که پدرش شهید شده! 6 ماهه مگر به دنیا آمده اید؟! خانه خاله رفتن علیرضا هم مثل شعارهای 9 دی، سانسورش می کردید!!! چون می دانم گوش های تان سنگین تر از روضه علیرضاست، دوباره تکرار می کنم: آهای! کمی دندان روی جگر بگذارید، علیرضای کوچک هم می فهمد که پدرش شهید شده! تا آن روز گمانم بهتر باشد به جای قصه خانه مادربزرگ و خانه خاله و آپارتمان عمه و حیاط عمو، اندکی هم خودمان را بگذاریم جای شهید، -به عنوان زنده ترین عنصر ماجرا- که آیا راضی است و آیا غرورش اجازه می دهد که ما به هر قیمتی، و با هر روشی، -گیرم که واقعیت!!- جریحه دار کنیم احساسات را و اشک بگیریم از مخاطب؟! به خدا غیرت دارد شهید نسبت به خانواده اش، و به خصوص جگرگوشه 4 ساله اش. خیلی طنز است؛ می دانم، اما لطفا شهید نطنز را از شهادتش پشیمان نکنید!!!! حالا خیلی هم غصه نباید خورد عزیزان! کمی صبر و ثبات که ما البته سخت مان است داشته باشیم، همه چیز را حل می کند!! تا من و شما بخواهیم بفهمیم اصلا شهادت چیست و شهید کیست، علیرضا هم ملتفت خواهد شد که پدرش به شهادت رسیده است!! او زودتر از ما قصه را می گیرد. بعضی ها بهتر است روضه خودشان را بخوانند؛ روضه گوش سنگین شان را!! روضه روضه رفوزه شان را!!

حماسه ما سنگین تر از روضه سنگین ماست

دو: اما انصافا روضه علیرضا و علیرضاها روضه سنگینی است. سنگین تر از آنکه اصلا در مخیله اداره های جمهوری اسلامی بگنجد. این روضه از جنس اراده های انقلاب اسلامی است و میان اداره و اراده، نه که از زمین تا آسمان، فاصله است؛ بلکه جنگ و دعواست!! فتنه مگر جنگ اداره ها با اراده ها نبود؟! مگر جنگ قاب با انقلاب نبود؟! مگر جنگ اصحاب ناباب با اسلام ناب نبود؟! مگر جنگ نفاق با وفاق نبود؟! البته که سنگین است روضه علیرضا احمدی روشن، و حسابی اشک دارد. با این همه، این روضه، فقط اشک ندارد، بلکه انتقام هم دارد. انتقامی بزرگ که رهبر انقلاب، در پیام شان بر آن صحه گذاشتند. صورت پست آمریکا و شخص اوباما، یک سیلی محکم و حیدری، از آنها که فقط از «علی» و سلاله اش «سیدعلی» انتظار می رود، بدهکار است. هنوز «خیبر» و «بدر» تمام نشده. مانده تا «فتح الفتوح». «علی»، «فاتح خیبر» بود، اما «سیدعلی»، «فاتح خبر» است: خبر مرگ آمریکا و اسرائیل. تا آن روز بزرگ، کربلای پنجی، برای خامنه ای می جنگیم و آنکه برادرمان را کشت، می کشیم. بدهکار است صورت آمریکا به سیلی ما. اوبامای سیاه کار به خاطر این جنایت و این ترور و همین یتیم کردن علیرضا و علیرضاها تقاص بدی باید پس دهد. این انتقام بزرگ که ان شاء الله به زودی در راه است، البته کار حکومت است. ما بسیجیان به عنوان نماینده غیرت آحاد ملت، در همین باب، وظیفه دیگری داریم. روشن تر سخن بگویم: زین پس زندگی باید تلخ و سخت بگذرد به طرفداران آمریکا در داخل کشورمان. از این هم روشن تر سخن بگویم: معتقدم در خون شهید مصطفی احمدی روشن، دست امثال خاتمی ملعون آلوده است. دست راس فتنه آلوده است. دست سران فتنه آلوده است. دست آقازاده ها آلوده است. دست روزنامه های زنجیره ای آلوده است. ما مدت ها بود که «ترور زنجیره ای» نداشتیم، اما فتنه سال هشتاد و اشک، پای آمریکای تروریست را به داخل کشور باز کرد. بعد از آمریکا، تقصیر این خون، بر گردن فتنه گران اصل کاری است. همان فتنه گران زنجیره ای که اصولا قصد شوم شان، ترور کردن مفهوم مقدس انرژی هسته ای در کشور ما بود، تا حدی که در مجلس ششم به ولی امر مسلمین جهان، نامه جام زهر نوشتند! من، چگونه اش را نمی دانم، اما از این پس باید آب راحت از گلوی فتنه گران دانه درشت، سخت و پرهزینه پایین برود. به عبارتی جرم فتنه گران، بزرگ تر از آمریکاست؛ آمریکا اگر نخبگان هسته ای ما را ترور می کند، فتنه گران اما جز ترور کلیت انرژی هسته ای، نقشه ای نداشتند. باید سخت شود هزینه زندگی کردن برای جاده صاف کن های ترور دانشمندان هسته ای. من، چگونه اش را نمی دانم، اما حتما امثال خاتمی باید به خاطر فراق مصطفی و روضه سنگین علیرضا، یک سیلی حیدری از بسیجیان بصیر و دانشجویان باغیرت بخورند، و الا جاده صاف کن های ترور، این وقاحت را دارند که در آن واحد، هم به ریش ما بخندند و هم به خون مصطفی و هم به روضه سنگین علیرضا. این سیلی را نزنیم، تاریخ، رسما به ما بی غیرت خواهد گفت، و حاج احمد متوسلیان و علم الهداهای خمینی و خامنه ای، ما را نخواهند بخشید. پس جمهوری اسلامی یک سیلی به آمریکا بدهکار است، ما یک سیلی به سران فتنه. آیا جز این است که جاده صاف کن های ترور، با فراهم ساختن مقدمات ترور نخبگان هسته ای به دست آمریکا، رسما قلب نازنین رهبر ما را به درد آورده اند؟! آیا این از آن مقولاتی است که باید منتظر باشیم تا قانون و قوه قضائیه و… دست به کار شوند، یا نیاز به ترجمان دیگری از همان جنس 9 دی دارد؟! من، چگونه اش را نمی دانم، اما اینقدر می دانم؛ بمبی که بابای علیرضا را کشت، محصول مشترک آمریکا و سران فتنه بود. کروکی این ترور را هر گونه که بکشید، حتما می رسید به عناصر اصلی فتنه هشتاد و اشک. آهای بسیجی! بر قلب نازنین مولایت تیر انداخته اند. مبادا به اسم قانون و بصیرت و برهه حساس کنونی و یک مشت عناوین زیبای دیگر، یادت برود که این تیر، انتقام می خواهد. من، نه در مقام صدور مجوزم، و نه در مقام ارائه راهکار، اما لااقل یادت باشد که این تیر و این ترور، 2 انتقام می خواهد؛ یک انتقام حکومتی از آمریکا و یک انتقام ملی از جاده صاف کن های ترور. اگر برخورد با سران فتنه به خاطر جرائم هشتاد و هشتی، حکیمانه نبود و مصلحت نبود، انتقام نگرفتن از جاده صاف کن های تروریسم دولتی آمریکا، مصداق بارز بلاهت و بی غیرتی است. از این پس سخت باید نفس بکشند زنجیره ای ها، که زنجیره ای، جاده صاف کن ترور شده اند.

سه: به عنوان یک فرزند شهید که هنگام شهادت پدر، فقط 3 سالم بود، چند نکته بنویسم و خلاص.

سه/ 1: دیروز از مادرم پرسیدم: شما چگونه به من گفتی که «بابااکبر» شهید شده؟! گفت: اصلا نگفتیم! گذاشتیم خودت بفهمی!

سه/ 2: من اما هنوز هم نفهمیده ام!! راست و حسینی اش را بخواهی بدانی، هنوز هم نمی دانم پدرم شهید شده یا نه؟! نه اینکه هم می دانم و هم نمی دانم؛ اصلا نمی دانم!! 

سوم بهمن ماه سال یک هزار و سیصد و سی و دو/ سالروز تولد پدرم

سه/ 3: سوم بهمن 1332 پدرم به دنیا آمد و اگر الان بود، -و مگر نیست؟!- 58 ساله بود. پدرم 29 سالگی به شهادت رسید و با این احتساب، من مدت هاست که بزرگ تر از پدرم شده ام!! پدرم پیرجوانی به شدت جوان است که یک تار مویش هم سفید نشده، اما من، یکی دو تار موی سفید دارم! نمی دانم این دیگر چه صیغه ای است که آدم از پدرش هم پیرتر شود، اما خوب می دانم که بابای جوان داشتن، پز دارد. پز دارد که آدمی، بابای جوانی داشته باشد که طراوت جوانی اش در چرخش روزگار، آسیب نبیند. این پز را که من امروز می دهم، سالیانی دگر، علیرضا احمدی روشن خواهد داد. پس بیاییم و خیلی سنگین نخوانیم، روضه های سنگین را. ما فرزندان شهدا، تنی ترین برادران و خواهران رقیه بنت الحسین ایم. حماسه ما، فخر ما، غرور ما، پدران ما، مادران ما، پدربزرگ ها و مادربزرگ های ما، بسی رنگین تر از روضه های سنگین ماست. پز ما بیشتر از روضه ماست. بزرگ ترین پز ما فرزندان شهدا به این است که: «بابای ماست خامنه ای». این پز را البته احزاب نمی توانند بدهند. اصولگرایان و اصلاح طلبان نمی توانند بدهند… و با عرض معذرت از شمار کثیری از خوانندگان، خیلی های دیگر هم نمی توانند بدهند. این پز، فخر اختصاصی ماست. به جبران روضه سنگین ما، خامنه ای فقط از «بابای ماست خامنه ای» ما خوشش می آید. برای دیگران، «آقا» فقط رهبر است، اما برای ما، بابا هم هست؛ همچنان که «حسین»، توامان امام و بابای رقیه بود. البته دیگران هم می توانند بگویند «بابای ماست خامنه ای» اما در مقام عمل، این فقط پسر و دختر باباست که می تواند روی پای پدر بنشیند. ندیدید در چشمان علیرضا احمدی روشن، پز این حماسه مغرورانه را؟! گاه هست که حماسه را باید سنگین تر از روضه خواند.

سه/ 4: آری! «بابای ماست خامنه ای» اما راستش من هنوز نفهمیده ام که «بابااکبر» شهید شده!! گاهی البته هنوز هم خانه خاله ام می روم!! و گاهی که رسم بود «اسرا» تبدیل به «آزاده ها» شوند، مدام از مادر و مادربزرگ می پرسیدم؛ پس بابا با کدوم اتوبوس برمی گرده؟! باور نداشتم شهادتش را! هنوز هم باور ندارم، چرا که جناب رقیه خانم و من و علیرضا در بهترین سن برای فرزند شهید شدن، به این افتخار رسیده ایم! و لابد همین گونه است که در یوم الله 9 دی، مدام صف جمعیت را می شکافتم تا بلکه پدر را ببینم. به دلم افتاده بود؛ «چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه».

 «علی»، «فاتح خیبر» بود، «سیدعلی»، «فاتح خبر» است… خبر مرگ آمریکا و اسرائیل

سه/ 5: تا «بابای ماست خامنه ای»، ما که شهادت پدران مان را باور نمی کنیم. پدران ما شاید چند وقتی آسمان رفته باشند. شاید رفته باشند بهشت، سری به سیدالشهدا بزنند. شاید هم رفته باشند آن سوی هستی! شما نگران ما نباشید؛ برمی گردند. بارها شده که برگشته اند. بارها شده که من در «قطعه 26» دیده ام پدرم را. مزار هر شهید یعنی خود آن شهید… و بارها خواهد شد که علیرضا خواهد دید پدرش را. نه! من هرگز باور ندارم پدرم شهید شده. یعنی هنوز هم نفهمیده ام!! آنچه باور دارم، این است: پدرم «شاهد» است. آنچه باور دارم، این است: «پدرم رهبر انقلاب است». آنچه باور دارم این است: «9 دی مال بابامه». آنچه باور دارم این است: هر وقت حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای، این رهبر حسینی تبار عاشورایی، «این عمار» بگوید، سپاه شهدا، اولین صفی است که به خط می زند و می گوید: «لبیک یا حسین». آنچه باور دارم این است: ما حکومتی ترین فرزندان شاهد تاریخ هستیم. آنچه باور دارم این است: علیرضا در خانه خاله اش نیست. او مستاجر خاله اش نیست. او مستاجر نیست، چرا که بیت رهبری خانه اوست. خانه پدری اوست و خانه بابا مصطفایش، خانه «آقا». علیرضا درس می خواند، بزرگ می شود، از بابامصطفی هم بزرگ تر می شود، و هسته ای تر می شود و انتقام تیر و ترور را با هم می گیرد. حماسه ما از روضه ما سنگین تر است. این ما نیستیم که می گوییم «لبیک یا خامنه ای»، بلکه تک تک سلول های بدن مطهر پدران ماست. ما هستیم؛ پس هرگز نمی فهمیم که پدران مان کی و کجا به شهادت رسیده اند. ما به این فهم، نیاز نداریم. آنچه ما می فهمیم -صرف نظر از اینکه در کدام خانه باشیم!- این است: «پدران ما زنده اند، چون ما هستیم». آنچه این ملت شهیدپرور می فهمد، این است: «شهدای خمینی زنده اند، چون بسیجیان خامنه ای هستند».

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

آهای دشمن! علیرضا از پدرش هسته ای تر خواهد شد و به کوری چشم شما، شعار استراتژیک ما این است: «شرکت در انتخابات، رای دادن به خون شهدای هسته ای است».     


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:احمدي روشن,باباي مهربان,شهداي هسته ايي,
ارسال توسط محمد برازجانی

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

ورود اعضا:

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 98
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 98
بازدید ماه : 407
بازدید کل : 186335
تعداد مطالب : 351
تعداد نظرات : 91
تعداد آنلاین : 1